نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

سفر نامه نیایش به کرمان

مینویسم برای گل ترین دختر دنیا که تو مسافرت کلی خوشحال و مهربون بود و باعث شد به خودش و مامان و باباش کلی خوش بگذره پنج شنبه ساعت٥/٨ شب حرکت کردیم و جمعه ساعت ١ بعداز ظهر رسیدیم راه طولانی بود ولی در کنار دختر نازم اصلا نفهمیدم کی رسیدیم شما ٩٠% خواب بودی   مجبور بودیم با ماشین بریم چون برای گشتن خیلی بهش احتیاج پیدا میکردیم خاله خیلی خوشحال بود که ما بعداز ٣ سال از ازدواجش بالاخره رفتیم خونش هر روز از صبح تا آخر شب بیرون بودیم روز جمعه بعد از رسیدن اول رفتیم پارک مادر حلما کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت دختر نازم هم از دیدن بچه ها به وجد اومده بود از فردا صبح از باغ شازده شروع کردیم خیلی خیلی با صفا بود تا بعد از ظهر اونجا موند...
28 ارديبهشت 1391

خونه خاله

عزیزکم دخترکم داریم میریم خونه خاله یکی یه دونم داره اولین مسافرت طولانی شو تجربه میکنه داریم از شمال ایران میریم جنوب  جنوب جنوب هم نه میریم کرمان خونه خاله فرزانه هم خیلی دوست دارم در کنار هم سفر بریم هم نگرانم تو راه اذیت بشی قربونت برم هر کلری میکنم که بهت خوش بگذره چون کلی عاشق ماشین سواری و به زبون شیرین خودت** دد ** هستی شما، باباجونی ،مامانی به همراه  خاله فاطمه و حلما و باباش فردا حرکت میکنیم  حتما بعد از برگشتمون خاطراتش رو برای گلکم مینویسم 
13 ارديبهشت 1391

سرما خوردگی

ببخشید عزیزم که اینقدر دیر برات خاطراتت رو مینویسم من و دخی نازم حسابی سرما خورده بودیم الهی قربونت برم اولین بار بود توی عمرت سرما خوردی یه شب خیلی سرفه میکردی دل من و بابایی خیلی کباب شده بود ولی خدا رو شکر خدارو هزار مرتبه شکر زود بهتر شدی اولین بار که بینیت خیس شده بود انگار یه چیز خیلی عجیب رو متوجه شده بودی هم خندم گرفته بود و هم کلی ناراحت دختر گلم بودم دو روزی بی حال بودی  ولی بعد دوباره شدی دختر شیطونک مامان ان شالله هیچ وقت مریضی تو نبینم مامانی ...
13 ارديبهشت 1391
1